معنی از بحور شعر فارسی

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

بحور

(تک: بحر) دریاها (اسم) جمع بحر دریاها. یا بحور عروض. مقیاسهای اوزان عروضی.

لغت نامه دهخدا

بحور

بحور. [ب ُ] (ع اِ) ج ِ بحر. دریاها. (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی):
سبب عزت و سخای تو گشت
زاده و داده ٔ جبال و بحور.
مسعودسعد.
|| ج ِ بحر، بمعنی وزن شعر. (غیاث اللغات). || آهنگهای موسیقی. و بحورالالحان نام کتابی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بحر شود.

بحور. [ب َ] (ع ص، اِ) اسپ تیزرفتار فراخ گام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


شعر

شعر. [ش ُ] (ع مص) شَعْر. (ناظم الاطباء). شعر نیکو گفتن. (از اقرب الموارد). رجوع به شَعْر شود.

شعر. [ش ِ] (ع مص) شَعْر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعر نیکو گفتن. (منتهی الارب). شعر گفتن هرچه باشد. (آنندراج). و رجوع به شَعْر شود. || چیره شدن به شعر بر کسی. (ناظم الاطباء). || دریافتن و دانستن. (آنندراج) (غیاث اللغات). دانستن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). دانستن از طریق حس. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به شَعْر شود.

شعر. [ش َ] (ع مص) دانستن و دریافتن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دانستن. (المصادر زوزنی). رجوع به شِعر و شِعره یا شَعره یا شُعره و شِعری ̍ و شُعری ̍ و شعور و شعوره و مشعور و مشعوره و مشعوراء شود. || شعر نیکو گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ماکان شاعراً و قد شعر؛ شاعر نبود ولی شعر نیکو می گفت. (ناظم الاطباء). شاعر شدن. (از اقرب الموارد). || چیره شدن بر کسی در شعر. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). || شعر گفتن خواه خوب خواه بد. (ناظم الاطباء). شعر گفتن هرچه باشد. (منتهی الارب). شعر گفتن کسی را. (از اقرب الموارد). || موی را داخل موزه کردن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || در جامه ٔ شعار خوابیدن با زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی آزاد

بحور

بٌحٌور، دریاها (مفرد: بَحر)،


شعر

شِعْر- شَعْر، (شَعَرَ- یَشْعُرُ) شعر گفتن (سرودن)، شعر خواندن،

فرهنگ معین

بحور

(بُ) [ع.] (اِ.) جِ بحر؛ دریاها.

فرهنگ عمید

بحور

بحر

اطلاعات عمومی

فارسی به عربی

شعر

اغنیه، شعر، قافیه، قصیده

معادل ابجد

از بحور شعر فارسی

1145

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری